یک روز خوب

سلام به همه دوستان

همین که میام و می نویسم و تنبلی را می ذارم کنار یعنی روز خوب....

و اما از این مدت که نبودیم....

آقا ما یه شانه دردی به خاطر پشت کامپیوتر نشستن داریم که همچنان درد می کند....فیزیوتراپی هم یک جلسه رفتیم اما هیچ فرقی نکرد که نکرد....و همچنان داریم مدارا می کنیم....

از موقعیت های شغلی که گفته بودیم...یه جا رفتیم مصاحبه اما از آن جایی که راهش بسیار دور و خسته کننده بود دعا می کنیم نشود....البته واگذار کردیم به خدا...شاید قسمت باشد و برویم....

فعلا همین کارمان را داریم....اما به خاطر همین پشت کامپیوتر نشستن کمی داریم اذیت می شویم....امیدمان به آخر هفته است...اما کلی خانه تمیز کردن داریم برای این دو روز که هیچ فرقی به حال کمر و شانه مان نمی کند احتمالا....

پس اگر دیر به دیر می آییم نگذارید پای تنبلیمان....خخخخ...حتما از شانه درد مان است.....

تابستان هم دارد تمام می شود...خدا را شکر...دلمان تنگ می شود برای خیابان های خلوت و سرمای مطبوع زیر کولر.....باز هم مدارس باز می شود و ما جایمان نمی شود در اتوبوس....

آهان....از خرابکاری جدیدمان بگوییم....به خاطر کمر درد دو  روز ماشین آوردیم...که روز دوم خودمان چشم زدیم و ماشین را زدیم به جایی.....و کلی ناراحت شدیم...هنوز همسری نبرده درستش کنه و ما کلی غصه ناک شدیم که زدیم ماشین سالممان را ترکاندیم...البته همسری می گه بدون رنگ در میاد....انشالا......و همچنان با اتوبوس گز می کنیم....کاش همان دو روز هم با اتوبوس آمده بودیم و اینقدر ناراحت نمی شدیم...والا...چه کاری بود....

اینم از دسته گل ما در این هفته....

آخر شهریور تولد همسری است و ما کلی داریم فکر می کنیم چی بگیریم....البته یک مورد انتخاب شده اما حالش نیست تا جمهوری برویم و بخریم....بریم بگردیم ببینیم این دور و بر ها کسی ندارد؟ تولد که گرفتیم می آییم می گوییم چی خریدیم....بعله.....

امروز روز خوبیه....برای همه دوستان آرزوی بهترین ها را دارم....خوش بگذره بهتون روزهای باقی مانده تابستان عزیزم....

اوووو چقدر ننوشته بودم...

سلام به دوستان گل...

ببخشید خیلی وقته ننوشتم انگار... نمی دونستم....خخخ

و اما روزانه های ما....

یه سفر داشتیم به ولایتمان....و تجدید دیداری کردیم با خانواده محترم....

سرمان در سر کار شلوغ است و فعالیت زیاد....اما در خانه کلا در استراحت به سر می بریم...این به اون در...

چند تا موقعیت شغلی خوب در پیش است که اگر خدا بخواهد یه جای خوب در انتظارمان باشد...انشالا

همه چی خوب است و ما همچنان در حال استراحت از فراغت از تحصیل به سر می بریم.....بعد از کلی ماه....هنوز نه دلمان می خواهد سر به مقاله هایمان بزنیم و نه دلمان کلاسی چیزی می خواهد....این یعنی هنوز خسته ایم....یا شاید تنبلیم...خخخ

خوب دیگه فعلا حرفی برای گفتن نیست...می خواهیم پست ها را کوتاه و زود به زود کنیم....انشالا...


آخر ماه رمضان

سلام به همه دوستان گل....

این جا خیلی بازدید کننده ندارم....خوب معلومه دیگه...وبلاگ تار عنکبوتی قبلی....تعطیلی بلاگفا.....ماه رمضان.....اصلا کلا کسی تو وبلاگ ها نیست.....فکر کنم شبکه های اجتماعی مجازی مردم را مشغول کرده.....

بگذریم....

از این روزها بگوییم....که دیروز با کلی کلنجار رفتن یک ماهه با خودمان رفتیم و موهایمان را کوتاه نمودیم....بعله....شب هم کلی همسری برایمان ذوق کرده بود که نگو....

دو تا از دندون هایمان هم عصبکشی اش تمام شد....مانده یک روکش و یک عصب کشی.....از اون سه دندان با پروسه طولانی یک ماهه....کل ماه رمضان را به خاطر این دو تا دندان مشغول قرص خوردن بودیم....دیگه معده ای نمانده برایمان با این همه قرص....یه نوبت هم چهارشنبه داریم که اگه خدا بخواهد شر اون عصب کشیه هم کنده شه بره پی کارش.....

بالاخره بلیط خریدیم و تنهایی داریم می رویم شهرمان.....شنبه هم بر می گردیم....اینم از این....برویم سفر و برگردیم و یک برنامه ریزی اساسی داشته باشیم....به امید خدا.....

از کار بگوییم که مشغولیم...دیروز کلی جلسه داشتیم ....فردا هم....کلی کار داریم و مشغول انجام آن هستیم....

از خانه بگوییم که تقریبا دو روز یک بار سوسک می بینیم....و نمی دانیم از کجا می آید....هر ظرفی که می خواهیم استفاده کنیم باید یه دور شسته شود......باید یه فکری با آقای همسر بکنیم و کل اثاث ها را جمع کنیم و یک سوسک کشی مفصل راه بیاندازیم.....تا شر این ها کنده شود.....اگر معلوم می شد از کجا می آیند مشکل حل بود.....



مسافرت و کار

سلام به دوستان گلم که این جا هم سر می زنند....

و اما از روزانه های ما....

این چند روز تعطیلی را با داداش کوچیکه و همسرش رفتیم شمال.....خوب بود....خوش گذشت..... و به سلامتی برگشتیم....

برای تعطیلات عید هم دلمان می خواهد برویم شهرمان دلمان برای مامان و بابا جان تنگیده.....اما همسری نمی آد و باید با قطار یا اتوبوس برویم که یه کم تنبلیمان می آید....هنوز تصمیم نگرفتیم و ممکن است دیر شود و دیگر بلیط گیرمان نیاید.....هم تولد داداش کوچیکه هست هم دیدن مادرخانمی اینا.....

از اوضاع کار بگوییم که همش جلسه و کار ....خیلی کارهایمان عقب است و چند تا گزارش با هم افتاده....وقت کم داریم ....از طرفی حقوقمان سر وقت نیست و با دو سه ماه تاخیر حقوق می دهند که کمی آزار دهنده شده است و رقبتی برای اضافه کار نمی ماند.....

از اوضاع خودمان بگوییم که کل ماه رمضان را بند سه دندان عصب کشی بودیم  و هنوز هم تموم نشده....هنوز درد می کند و ما نمی فهمیم این چه جور عصب کشی است که هنوز تا صبح درد داریم....و فقط کدیین می دهد که ما بخوریم.....برای همین روزه هایمان هم سر این دندانپزشکی نابود شد.....

خدا را شکر این ماه هم به خوبی گذشت....نشد خیلی روزه بگیریم اما سعی خودمان را کردیم....خدا را شکر

دلمان می خواهد کمی زندگیمان را نظم ببخشیم و برنامه ریزی کنیم.....اما هنوز نشده و دلمان می خواهد همچنان به استراحت و بدون مسوولیت یا برنامه خاصی بگذرانیم.....

کارهایی که باید بکنم.....چک آپ کامل برای سلامتیمان...... برنامه ریزی برای خواندن زبان......رسیدن به خانه و زندگیمان....خونه تکانی اساسی......نظم دادن به کارهای ماهانه مثل آرایشگاه و ....گشتن دنبال یک کار خوب....

امید با خدا....



آغازی دوباره

سلام به همه دوستان قدیمی و دوستان جدید....

بعد از اتفاقی که این چند ماه برای بلاگفا افتاد و وبلاگ قبلی بیچاره ما نابود شد، تصمیم گرفتیم از خانه دزد زده به این جا اثاث کشی کنیم....

می خواهیم این جا فعال شویم و حداقل هفته ای یک پست بگذاریم....

دیگر خانه قبلی پر بود از تار عنکبوت.....اینجا می نویسم از روزانه هایم....از روزمرگی ها، اتفاقات خوب و بد که خاطراتم ثبت بشه.....

در وبلاگ قبلی دانشجوی دکترا بودم....و الان یک دیگر دانشجو نیستم...بالاخره بعد از 5.5 سال دکتر شدم.... و حالا منم و روزمرگی های یک زندگی عادی که بعد از 23 سال درس خواندن، تازه دارم طعم روزهای بدون استرس، بدون درس و بدون چونه زدن با استادهای مختلف را می چشم..... و یک عالمه کار که تو این 23 سال دوست داشتم انجام بدم و درس خوندن و انجام پروژه مانعش شد....

پس توکل به خدا..... می نویسیم از روزمرگی هایمان.....