بهارانه

سلام به دوستان خوبم....ببخشید خیلی غیبت دارم....شرایط جسمیم اجازه نمی ده بیام و بنویسم....

این روزها همش در حال استراحتم....شب ها تا سحر بیدارم و برای این که حوصلم سر نره کتاب داستان می خونم...سحر که آقای همسر را بیدار می کنم برای سحری...بعدش می خوابم...قبل خواب هم کلی عذاب وجدان می گیرم که وقتم را تلف داستان کردم...به جای این کارها چرا نمی شینم مقاله بنویسم....

از طرفی مغزم هم تعطیله....یه روز که تصمیم می گیرم کار علمی بکنم انقدر بی حال می شم که حال نشستن پای کامپیوتر را پیدا نمی کنم....

از نی نی بگویم که خدا را شکر خوب است....گاهی که ضرباتش را حس می کنم به قدرت آفرینش پی می برم...و به خودم می بالم که این افتخار بزرگ نصیبم شد...امیدوارم من و آقای همسر لیاقت داشتن این فرشته را داشته باشیم.....خدایا برای ما سالم نگهش دار....خدایا شکرت...به حق این ماه عزیز افتخار مادر شدن را به همه خانم ها عنایت بفرما.....

این هفته انشالا دلم می خواهد خریدهای بزرگش را انجام بدهم که کمی از استرسم کم شود اما شرایطم جوری نیست که بتوانم بیشتر از دو ساعت بیرون از خانه باشم....و این یعنی خیلی کار مانده برای انجام....که فقط می شود آخر هفته ها رفت ....و یعنی کلی هفته زمان....

اتاقش را کمی سر و سامان دادیم....تا جایی که می شود دلم نمی خواهد زیاد دورش را شلوغ کنم که یه وجب اتاق پر از اثاث شود....بیشتر لوازم ضروری....اما وقتی ادم چشمش به این چیزهای فسقلی می افتد دلش می خواهد همه را بخرد.....جنبه نداریم که....خخخخ

از سر کار بگویم که هنوز مقداری کارهایشان را انجام می دهم اما به سختی...ولی آن ها هنوز حاضر نشدند بیمه این چند ماه باقیمانده ام را بپردازند....اگر بیمه اردیبهشتم را رد نکنند دیگر باهاشون کار نمی کنم...با این که کلی طلب هم ازشان دارم اما یک اخلاق بدی که دارند این است که وقتی جلوی چشمشان نباشی دیگر مهم نیستی حتی اگر نیازت هم داشته باشند....اما جلو چشمشان باش و بیکار بچرخ....همه چیز اوکی می شود....

این هم از مدیریت شیک برخی شرکت های خصوصی

از فراخوان ها بگویم که به قول حراف بانو جان همه اش فرمالیته است......یکی از دانشگاه ها،  همان روز که آقای برادر عروسی داشتند به ما گفتند برویم اون کله کشور مصاحبه...یعینی با جت هم می رفتیم نمی شد....آن هم با این وضعمان....ما هم که کلا امیدمان از دست این دانشگاه ها نا امید شده بیخیال شدیم و نرفتیم....دو دانشگاه دیگر هم که یکی ندیده و بدون مدارک ما را رد کرده آن هم همان ماه های اول...دومی هم اصلا یک کورسوی امیدی نیست که حتی بگوید بیا مصاحبه....و باید منتظر فراخوان بعد باشیم...این هم داستان فراخوان های ما....

امسال ماه رمضان که نمی توانیم روزه بگیریم....اما سحری می خوریم که در روزه داری همسر شریک باشیم....زرنگ هم هستیم....بعله.....

نماز روزه هاتون قبول....التماس دعا....

نظرات 4 + ارسال نظر
بهار جمعه 11 تیر 1395 ساعت 17:51

سلااااااام
من هستم...
انشاا... همچی به خوبی!
راستی اسمش رو چی میذارین؟
چقد زود همچی میگذره...استرس دفاع و دکتری و مقاله.. الان نی نی و کار و ... من مرور زمان رو دقیقا با اتفاقات زندگی شما احساس میکنم.ولی نمیدونم چرا تو زندگی خودمون خوشحالیم هیچی حس نمیکنم حتی پیر شدنمون رو رفت

سلام دوستم....
ممنون از دعای خوبت....انشالا همه چی به خوبی بگذره....
گاهی زندگی متوقف می شه....انشالا که برای شما هم یه عالمه اتفاقات خوب بیافته...

عسل شنبه 29 خرداد 1395 ساعت 10:36

سلام دوست جان مواظب خودت باش حسابی! حواست باشه شب بیداری میکنی بعدم کوچولو همینطوری میخوابه ها! از الان خوابت و تنظیم کن که بعد بچه اذیتت نکنه

سلام دوستم...نمی دونم چرا نمیشه تنظیمش کرد.....دیشب از خواب داشتم می مردم ولی خوابم نبرد که نبرد...

گیس گلابتون پنج‌شنبه 27 خرداد 1395 ساعت 19:07 http://www.gisgolabetoon.ir

ای جانم... چند ماهه شده نی نی جان؟

داره هفتش تموم میشه....

. پنج‌شنبه 27 خرداد 1395 ساعت 09:01

سلام
چه خوب که خوب هستین.
این دیگه بهرانه نیست، باید میگفتی تابستانه. نمیگی یه دنیا آدم منتظرتن
در مورد بیمه هم هرجور شده باهاشون کنار بیا چون در غیر اینصورت نمیتونی از بیمه و حقوق ایام شیر دهی استفاده کنی(شش ماه حقوق بهمراه سابقه بیمه). در این مورد بیشتر تحقیق کن. باید زمان زایمان حتما بیمه باشی. اگه شده یه آشنا پیدا کن و هر جور شده بیمتو این چند ماه قطع نکن. راستی چند ماه دیگه مونده؟
بیشتر مواظب خودت باش

سه ماه دیگه انشالا....نمی دونم والا چی بگم...هرچی باهاشون کنار اومدم فایده ای نداشت...بیمه ام را خراب کردند...امیدوارم فرجی بشه بتونم بیمه بگیرم واسه این مدت...انشالا....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد