در آستانه فصل سوم زندگی

سلام به دوستان عزیز....

شرمنده که خیلی خیلی دیر شد....

تو این دو ماه!!! کلی اتفاق افتاد.....برای همین نرسیدم بیام...و اتفاق اصلیش این بود که کارم را تقریبا ول کردم.....اونم به چند علت.....و این دلیلی شد برای دوری از اینترنت و کامپیوتر....مدیونید اگه فکر کنید من سر کار ست می ذاشتم.....

و اما از اتفاقات....

اول این که.... حقوق من تصاعدی از خرداد کم شد تا رسید به مهر و آبان...که دیگه واقعا جای گفتن داشت....رفتم و اعتراض کردم که گفتند بودجه تموم شده برای همین کم شده....حالا این در حالیه که الان آخرین حقوقی که دادند نصف مهر بود....ما هم کلی به خودمان و مدرکمان برخورد که مگه مسخره ایم ما....هر روز بیاییم با مدرک دکترا....تازه مدیر هم بودیم خیر سرمان....بعد حقوق مان داشت می رسید به وقتی که هنوز مدرک نگرفته بودیم و مدیر نبودیم....این بود که گفتیم ساعتی می شویم یا استعفا می دهیم....از آن جا که فکر کنم جزو معدود کسانی بودیم که در شرکت کارمان را خیلی خوب انجام می دادیم....این شد که مجبور شدند با ساعتی بودمان موافقت کنند....اما وقتی قرار داد ساعتیمان آمد دیگر بخار از کله مان بلند شد.....و این گونه شد که با کلی دردسر با همون حقوق مسخره که برایمان نوشته بودند قرار شد دور کاری کنیم...یعنی نیاییم شرکت اما کارمان را انجام دهیم...حداقل ضررش اوقات فراقتمان است نه کل وقتمان و رفت و آمدمان در این آلودیگی این شهر کثیف....

دوم این که.... در این مدت هر چه مصاحبه از پارسال و امسال فراخوان جا مانده بود ما را صدا زدند و رفتیم....یکی از یکی افتضاح تر.....بعضی جاها که معلوم بود کی را می خواستند...اصلا طرف نمی دونست واسه کجا اقدام کرده....تا این حد تابلو....ما هم یه پارتی بزرگ داریم...بزرگ تر از خدا که نداریم.....امیدواریم پارتی بازی کنه و دست ما را یک جایی بند کنه....که مطمینیم بهترین جا و بهترین زمان را برایمان در نظر گرفته.......

سوم این که...من یک زنم در آستانه فصل سوم زندگیم.....باید مراقب خودمان باشم....از طرفی دکتر استراحت مطلق داده بود از طرفی ما برای این مصاحبه های کذایی ایرانگردی داشتیم که نگو.... بیشترین دلیل دور کاریمان هم همین بود...که بتوانیم در خانه استراحت کنیم.....خودمان را سپردیم دست خدا.......

چهارم این که .....به علت گفته شده در بالا...داریم تغییر دکوراسون عظیمی در خانه می دهیم.....که هم خانه تکانیمان می شود....و هم جا برای عضو جدیدمان باز می شود.....یک سری وسایل اضافه ای که داشتیم را می فرستیم شهرمان منزل پدرجان.....تا کمی خانه مان خلوت شود....یکسری وسایل خریدیم که این هفته قرار است بیاورند و نصب کنند..... ماشین مان را هم همسری فروخت...البته به آشنا.....و ماشین جدیدمان تا یکی دو هفته دیگر بهمان تحویل داده می شود.....

این بود تمام اتفاقات این دو ماه....

انشالا بتولنیم زود به زود بیاییم و بیشتر بنویسیم.....ممنون که هنوز به این جا سر می زنید.....

خدایا ممنون بابت سلامتی خانواده ام....بابت هدیه با ارزشی که به من و همسری دادی....بابت زندگیمان....خوشبختیمان که قرار است کامل تر شود.....و بابت پارتی بازی هایت......خدایا شکر.....خدایا مواظب همه باش....هیچ پدری را این موقع سال شرمنده بچه هاش نکن....الهی آمین.....

نظرات 12 + ارسال نظر
. یکشنبه 12 اردیبهشت 1395 ساعت 07:43

روزت میارک استاد

ممنون....

وای به حال مملکت جمعه 10 اردیبهشت 1395 ساعت 05:04

وای به حال مملکتی که دکترهاش , علاف هایی مثل تو باشند . علافی که آب خوردنش رو هم میاد توی وب مینویسه واقعا دیگه نوبرشه . لعنت به به دانشگاه آزاد و علمی کاربردی و پیام نور و غیر انتفاعی و این دولتی گدا گشنه های شهرستان که به هر علافی مدرک داد . هم اون ها رو متوهم کرد و هم گند زد به شان و منزلت مدارک دانشگاهی

ممنون از نظرتون...شما که وقتتون با ارزشه مجبور نیستید آب خوردن من را بخونید..می نویسم برای خودم و دوستانم.....این همه مطالب علمی تو اینترنت هست...بگردید پیدا می کنید.......دانشگاه های دولتی گدا گشنه.....چه جالب.....
شما برید از یه جایی مدرک بگیرید که شانش بالاتر باشه.....ما که با کلی بدبختی و زحمت مدرکمون را گرفتیم ....

. یکشنبه 5 اردیبهشت 1395 ساعت 07:58

سلام
لابد خوبی که چیزی نمیگی.
به قول یکی از دوستان فقط غم و غصه هاتونه که واسه منه
خوب بمون همیشه

سلام...شرمنده ...شرایطم جوری بود که نتونستم دو ماه پای کامپیوتر بشینم....شما ببخشید....

من سه‌شنبه 17 فروردین 1395 ساعت 20:11

سلام دوست خوبم...
امیدوارم در صحت و سلامتی کامل به سر ببری...
میبینم که تو این مدته چه خبرهایی بوده و ما بی اطلاع بودیم.
کلی خوشحال شدم...قدم نی نی تون پر خیر و برکت باشه...
الان تو بر چه توصیفاتی فصل سومی؟!:))
اگه تو سومی من چندمم؟:))

در پناه حق مستدام باشی خانوم....

سلام دوستم..ممنون...نمی دونم چطور سوم شدم...ولی با حساب کتاب خودم با اومدن مهمان جدید به زندگیم میشه فصل سوم....خخخ

. سه‌شنبه 17 فروردین 1395 ساعت 08:42

سلام

. پنج‌شنبه 27 اسفند 1394 ساعت 07:37

سلام
سال نو پیشاپیش مبارک

سلام....سال نو مبارک با تاخیر....

. دوشنبه 10 اسفند 1394 ساعت 07:46

سلام. فقط منظورم اینبود که جویای احوال هستم

سلام...ممنونم...مشکلاتی بود که نتونستم بنویسم...انشالا رفع بشه میام....

. یکشنبه 9 اسفند 1394 ساعت 08:03

سلام


سلام شرمنده...میام می نویسم....

عسل شنبه 1 اسفند 1394 ساعت 17:48

وای عزیزم به سلامتی انشاله قدمش مبارک و خیر باشه و به زندگیتون برکت بی پایان بده خیلی خوشحال شدم

ممنون خانمی....

سودا سه‌شنبه 27 بهمن 1394 ساعت 15:40

سلاممم
چه حس قشنگگیه که داری مامان میشی خانم دکترر
خیلی خوشحال شدم، شاد و سلامت باشیینن

ممنون عزیزم...شما هم شاد وسلامت باشید...

دکترانوشت یکشنبه 25 بهمن 1394 ساعت 16:58 http://phdnevesht1392.blogsky.com/

سلام سارا جان امیدوارم تمام این تغییرات برات خیر باشه
خصوصا ناز گل دونه ای که داری و برات مهر و عشق بیشتر به ارمغان بیاره

مبارک باشه برات همه چیز و فکر و غصه بقیه موارد رو هم نخور خیره انشالا...

برات خیلی خوشحالم بوس بوس
فقط زود زود بنویس
مرسی دوست جون

ممنون دکتر جان...
انشالا برای شما هم...البته بعد از دفاع دکترا...
واقعا ادم کلا زندگیش تعطیل میشه....

. یکشنبه 25 بهمن 1394 ساعت 07:50

سلام خانم دکتر.
خوش اومدین به خونه خودتون.
اول از همه تبریک به خاطر فصل سوم و تغییر رنگ زندگی. آفرین و احسنت.
چه خوب دورکاری خیلی خوبه.
اشاالله در مورد مصاحبه ها هم هر چی خیره اتفاق بیافته.
مراقب خودت باش حتما.
آمین که هیچ کس شرمنده هیچ کس نباشه.
بازم میام و مینوسم برات و اذیتت میکنم

ممنون....ممنون....و ممنون....
انشالا..
آمین....
ممنون که می نویسید....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد