حس خوب...

سلام به دوستان گل...خخخ چه تحویل گرفتم خودم را..... دو نفر بیشتر خواننده ندارم....مرسی از شما دو تا که می خونید و نظر می دهید.....

و اما از امروز مان بگوییم...

که امروز الکی خوشحالیم....نشستیم کلی فکر کردیم دلیل خوشحالیمان چیست....و به این نتیجه گوهر بار رسیدیم....که....

الان نزدیک اول مهر است... دانشگاه ها شلوغه برای ثبت نام...از هفته دیگه هم می روند سر کلاس....اما ما دیگر دانشجو نیستیم....و نیاز نیست برویم با آموزش چونه بزنیم برای ثبت نام یا استرس اول مهر را بگیریم.....و احتمالا این است دلیل خوشحالی ما.....تنبل هم خودتان هستید....خخخ

از کار و بار بگوییم....که همه چیز خوب است....کارمان زیاد شده و داریم در میان کاغذها و فایل ها دست و پا می زنیم.....از حقوق بگوییم که سه ماهی است حقوقمان تعطیل شده و هر روز منتظر حقوقیم....و تقریبا حسابمان دارد به صفر میل می کند....

از زندگی بگوییم .... آقای همسر هم در حال دفاع از پروژه اش است و اگر استادش رخصت دهد قبل از مهر دفاع کند که ما کلی خوشحال می شویم.....آخر شهریور هم تولد همسری است....ما کادویمان را خریدیم از همان جمهوری....اما با پیک آوردند و تقریبا قیمتش با بقیه جاها یکی شد....اینم هزینه تنبلیمان....

یک سری کار قرار است انجام دهیم و تقریبا هر روز پشت گوش می اندازیم....از رفتن به مطب دکتر گرفته تا نوشتن یک مقاله.....امیدواریم بتوانیم تا آخر مهر انجامش دهیم.....

از این هفته هم بگوییم ....یک خاطره خوب و یک خاطره بد....

خاطره خوب...این که ما شنبه رفتیم با همسری گرامی محمد رسول الله را دیدیم....خیلی دوست داشتیم....البته زمان زیاد بود و صندلی سینمایی که رفته بودیم ناراحت....اما فیلم با کیفیت مطلوب....و در کل خیلی دوس داشتنی....اتفاق بامزه ای که افتاد این بود....یک صحنه ای پرندگان به سپاه حبشی حمله می کنند و همه را می کشند.....فیلم خیلی سر و صدا داشت.....یک دفعه ساکت شد.....و ما صدای بچه ای را شنیدیم که با لحن شیرین بچه گی از مادرش پرسید: اینا مردند؟؟؟؟ و کل سینما از خنده رفت روی هوا....خیلی با مزه و دوست داشتنی بود.....

و اما خاطره بد..... اگر یادتان باشد ما یک ماهی در گیر سه تا دندون بودیم که با بدبختی و کلی درد عصب کشی شد....اما از آن جایی که دندانپزشکمان گوش به حرفمان نمی کرد و وقتی می گفتیم دندان پایین درد می کند دندان بالا را ترمیم می کرد ما هم قرار بود برویم برای روکش که گفتیم نمی رویم....و این گونه شد که ما بی خیال روکش شدیم...بعد از حساب کتاب هایی که کردیم دیدیم ای دل قافل ....ما اضافه هم پول دادیم....و اما دو ماهی زمان صرف شد تا ما توانستیم با کلی بی احترامی و فضاحت نصف آن پول اضافه را پس بگیریم....و توجیحشان این بود که ما می خواستیم روکش بسازیم...آخر سر گفتیم روکشی که ساختید را به ما بدهید....که شد قالب....گفتیم همان قالب را بدهید....که معلوم شد یه ردی از دندان ما یک جا گرفته اند و نصف آن پول را به خاطر همین کم کردند و بقیه را با کلی بی احترامی به ما دادند....

و این گونه شد که ما نصف حقمان را گرفتیم....البته بعدش یک دل سیر برای همسری گریه کردیم که چرا به خاطر یه مقدار ناقابل بی احترامی به ما شد و تقصیر خودمان است.... از طرفی هم دلمان می گفت حداقلش این است که کمی از حقمان را گرفتیم.....و این هم خاطره بد این هفته..

..اما باز هم ما خوشحالیم.....خدا یا شکر......خدایا ممنون به خاطر ماه مهر بدون درس و کتاب.....

امیدوارم آخر هفته شاد و پر برکت و خدایی داشته باشید....



یک روز خوب

سلام به همه دوستان

همین که میام و می نویسم و تنبلی را می ذارم کنار یعنی روز خوب....

و اما از این مدت که نبودیم....

آقا ما یه شانه دردی به خاطر پشت کامپیوتر نشستن داریم که همچنان درد می کند....فیزیوتراپی هم یک جلسه رفتیم اما هیچ فرقی نکرد که نکرد....و همچنان داریم مدارا می کنیم....

از موقعیت های شغلی که گفته بودیم...یه جا رفتیم مصاحبه اما از آن جایی که راهش بسیار دور و خسته کننده بود دعا می کنیم نشود....البته واگذار کردیم به خدا...شاید قسمت باشد و برویم....

فعلا همین کارمان را داریم....اما به خاطر همین پشت کامپیوتر نشستن کمی داریم اذیت می شویم....امیدمان به آخر هفته است...اما کلی خانه تمیز کردن داریم برای این دو روز که هیچ فرقی به حال کمر و شانه مان نمی کند احتمالا....

پس اگر دیر به دیر می آییم نگذارید پای تنبلیمان....خخخخ...حتما از شانه درد مان است.....

تابستان هم دارد تمام می شود...خدا را شکر...دلمان تنگ می شود برای خیابان های خلوت و سرمای مطبوع زیر کولر.....باز هم مدارس باز می شود و ما جایمان نمی شود در اتوبوس....

آهان....از خرابکاری جدیدمان بگوییم....به خاطر کمر درد دو  روز ماشین آوردیم...که روز دوم خودمان چشم زدیم و ماشین را زدیم به جایی.....و کلی ناراحت شدیم...هنوز همسری نبرده درستش کنه و ما کلی غصه ناک شدیم که زدیم ماشین سالممان را ترکاندیم...البته همسری می گه بدون رنگ در میاد....انشالا......و همچنان با اتوبوس گز می کنیم....کاش همان دو روز هم با اتوبوس آمده بودیم و اینقدر ناراحت نمی شدیم...والا...چه کاری بود....

اینم از دسته گل ما در این هفته....

آخر شهریور تولد همسری است و ما کلی داریم فکر می کنیم چی بگیریم....البته یک مورد انتخاب شده اما حالش نیست تا جمهوری برویم و بخریم....بریم بگردیم ببینیم این دور و بر ها کسی ندارد؟ تولد که گرفتیم می آییم می گوییم چی خریدیم....بعله.....

امروز روز خوبیه....برای همه دوستان آرزوی بهترین ها را دارم....خوش بگذره بهتون روزهای باقی مانده تابستان عزیزم....

اوووو چقدر ننوشته بودم...

سلام به دوستان گل...

ببخشید خیلی وقته ننوشتم انگار... نمی دونستم....خخخ

و اما روزانه های ما....

یه سفر داشتیم به ولایتمان....و تجدید دیداری کردیم با خانواده محترم....

سرمان در سر کار شلوغ است و فعالیت زیاد....اما در خانه کلا در استراحت به سر می بریم...این به اون در...

چند تا موقعیت شغلی خوب در پیش است که اگر خدا بخواهد یه جای خوب در انتظارمان باشد...انشالا

همه چی خوب است و ما همچنان در حال استراحت از فراغت از تحصیل به سر می بریم.....بعد از کلی ماه....هنوز نه دلمان می خواهد سر به مقاله هایمان بزنیم و نه دلمان کلاسی چیزی می خواهد....این یعنی هنوز خسته ایم....یا شاید تنبلیم...خخخ

خوب دیگه فعلا حرفی برای گفتن نیست...می خواهیم پست ها را کوتاه و زود به زود کنیم....انشالا...