یلدا مبارک

با سلام به دوستان عزیز...خدا عمر تنها خواننده بی نام ما بدهد که گاهی یاد آوری می کند خیلی وقت است ننوشته ایم....خدا هر چی ازش می خواهید بهتان بدهد....این هم دعای ما برای شما....

و اما از این روزها بگوییم

بعد از پست قبلمان و سلام به آذر....خبر خوبی رسید...از یک کاری برای همسری در ولایت خودمان....نمی دانستیم خوب است یا نه...سر همین موضوع و تصمیم برای تغییر کار آقای همسر....فکر و خیال هایی که داشت....و استرس مهاجرت دوباره ما....تمام تمرکزمان را به خود مشغول کرده بود...که خدا را شکر منتفی شد....حالا برای چه خدا را شکر ....نمی دانیم ولی مطمینیم وقتی یک هو تصمیم بر این شد که نرویم و اصرارهای شرکت مربوطه هم کلا خوابید....مطمین شدیم خیرمان در این است....و خدا را شکر....

از این روزهای مان بگوییم....که هنوز بعد از 4 ماه حقوق نداریم....یک سری مسایل مثل کاهش ماه به ماه حقوق نداده مان در فیش حقوقی و کم پولی شرکت و اتمام قرارداد پروژه و قرارداد ما پیش امد که داریم تصمیم قاطع می گیریم برای ول کردن کار و خانه نشینی...که این خانه نشینی ممکن است چند ماه یا چند سال طول بکشد....

هنوز تصمیم قطعی نگرفتیم...دلمان می خواست بیمه بیکاری بگیریم اما اگر استعفا بدهیم نمی شود....و شرکت هم همکاری برای زدن نامه عدم نیاز نمی کند...

هنوز به مسایل قانونی آن واقف نشدیم...و این در حالی است که کلا تا آخر آذر و اتمام قرار داد ما سه روز کاری بیشتر نمانده است....

از زندگیمان بگوییم که همه چیز خوب است خدا را شکر....غیر از مشکلاتی که با همسایگان پیش می آید....همه انتظار دارند اما کسی نه شارژی پرداخت می کند و مراعات دیگران را می کند....

این ماه دوبار رفتیم ولایتمان...این هفته هم قرار بود ما به تنهایی بدون همسر برویم ولایت پدربزگمان که رفتنمان منتفی شد....

چند روز دیگر هم جشن فارغ التحصیلی داریم و دوباره باید برویم ولایت....

الهی شکر بابت داده ها و نداده هات....

خدایا زمستان پر از خبر خوب ازت می خوام....برای ما و برای همه... خدا به داد آن هایی که سر پناهی ندارند در این سرمای زمستان برس....الهی شکر....

سلام بر آذر

سلام دوستان عزیز....با این که اینجا خواننده های انگشت شمار دارم اما خوشحالم که همین تعداد هم پیگیرم هستند...ممنون که می خونید....

و اما از این روزهای ما....

جمعه شب یعنی نصفه شب یک همسایه جدید داشتیم .... ساعت یک نیمه شب اثاث کشی داشتند......و کلا اثاث بود که به در و دیوار ما می خورد....بماند که ریموت نداشتند و آیفون ما را زدند......و ما شنبه خواب آلودی داشتیم..... هنوز هم خواب آلودیم....خوب مگر پنج شنبه و روز را ازشان گرفته بودند........از آن طرف همسایه دیگرمان مشغول رنگ کردن خانه اش است....اما یک هفته ای می شود انگار رنگ ها را ریخته داخل دستشویی ما....که نمی شود دستشویی رفت.....از طرفی صبح ها که بیدار می شویم از بوی رنگ گلو دردی می گیریم که نگو و نپرس.....امروز می رویم دعوا که اون پنجره های بی صاحاب را باز بگذارد تا ما خفه نشدیم آن بالا.....

از کار مان بگوییم....که شرکت در آستانه ورشکستگی است.....و ممکن است حق و حقوق ما تا به حال (سه ماه حقوق عقب افتاده مان) را پایمال کنند....و ما مانده ایم چه کنیم....از طرفی دنبال کاریم ولی کاری پیدا نمی شود....دانشگاه ها هم که فعلا خبری ازشان نیست......

به آذر سلام کردیم....که این ماه برای همه پر باشه از خبرهای خوب.....انشالا سری بعد با خبرهای خوب بیاییم.....

خدایا ممنون به خاطر سلامتی مان....به خاطر سلامتی و شادی خانواده مان.....به خاطر خانه دوست داشتنی مان صرف نظر از بوی رنگ......به خاطر شغل مان در شرکت داغونمان.....و به خاطر همسر مهربانمان.....

خدایا آذر پر از شادی برای همه در نظر بگیر....ما هم کلی خبر خوب داشته باشیم در این آذر دوست داشتنی....

----------------------

پی نوشت: یه دور این ها را تایپ کردیم پرید....فکر می کردیم بلاگفا این جوری است....بلاگ اسکای هم در آستانه ترکیدن است.....